-
26 سالگی هم فوووووووووووووووووت
سهشنبه 12 دیماه سال 1391 23:04
پیر می شویم و جشن میگیریم و خوشحالیم عکس پاک شد پ.ن1:باور کنید اگر حس نوشتنم میومد ترجیح میدادم بنوسیم تا اینکه عکس بذارم. اینو گفتم که باز نیاین خصوصی بذارین خودشیفته پ.ن2: دلم یه چندتا تبریک خصوصی میخواد
-
یک روز سرد برفی باحال
پنجشنبه 7 دیماه سال 1391 12:58
ینی جایی کار میکنیم که قانونش میگه بمیر و بدم در این هوای سرد برفی که از مقطع مهدکودک تا دانشگاه تعطیل است و عموم مردم از کودک و نوجوان گرفته تا پیر و فرسوده تیوب به دست در حال رفتن به برف ریز* و صفا سیتی هستن بنده نیز مشرف شدم سرکار از اونجایی که سرویس شرکتمون راننده ایست بس بی کفایت و نالایق (ینی نالایق مال یک ثانیه...
-
غار و غور
یکشنبه 19 آذرماه سال 1391 13:36
جای دوستان خالی رفته بودم آرایشگاه صورتی از عزا در بیارم اولین باری بود که میرفتم اونجا چون نزدیک ترین آرایشگاه و به نظرم خلوت ترین بود. از اون آرایشگاه هایی بود که طرف یک دوره آرایشگری رفته بود و پارکینگ خونه شون رو آرایشگاه کرده بود. ظاهر بسیار معمولی داشت. وارد که شدم بجز یک خانم که سجاده ش رو پهن کرده بود و نماز...
-
تولید ملى، حمایت از کار و سرمایه ى ایرانى
پنجشنبه 16 آذرماه سال 1391 10:27
ساعت ۸ شب بود که یکی زنگ خونه مون رو زد (این واژه خونه مون خیلی دوست داشتنیه) همینطور که داشتم فکر میکردم ینی کی میتونه باشه این موقع شب گوشی آیفن رو برداشتم و گفتم: بله؟ - سلام من خانوم همسادَتون هستم. - سلام خوب هستین؟ بفرمایین - میخواستم ببینم شما خیار شور نمی فروشین؟ - جانم؟ خیار شور!!! فروشی؟؟ - ما تو همین کوچه...
-
کشف جدید
چهارشنبه 15 آذرماه سال 1391 10:31
با اینکه آدم بسیار تنبلی هستم و به قول مامان فری مهربونم دست به سیاه و سفید نمیزنم اما بعضی اوقات عجیب کمرم درد میکنه جدیدا درد کمرم اومده بالاتر و زده به پشتم(الان دقیقا نمیدونم اسم اون قسمت پشتم چیه) اونوخ همیشه فکر میکردم از پشت میز نشستن زیاد و کم تحرکی اینطوری میشم اما از اونجایی که همکارام هم شرایط مشابه من رو...
-
طعم خوش متاهلی
سهشنبه 30 آبانماه سال 1391 20:23
از سر کار اومدم / دوشم رو گرفتم / سوپ شام رو گذاشتم داره جا میفته / عدس پلوی ناهار فردا رو هم دم کردم / صندلی گذاشتم جلوی سینک ظرف ها رو هم شستم / داخل یخچال رو هم مرتب کردم / اتاق ها رو هم قبلا همسرجان مرتب کرده / لپ تاپ رو گذاشتم جلوم / رضا صادقی رو به یاد روزهای خوش مجردی زدم ریپیت و هموجوووور دارم تو اف بی چرخ...
-
کارمند آزاری
چهارشنبه 24 آبانماه سال 1391 15:22
اگه دستم بهش برسه فقط میکشمش
-
قهرانه
دوشنبه 22 آبانماه سال 1391 12:06
ای کسانی که می پندارید با قهر کردن میتوانید نظر اشتباه خود را تحمیل کنید: بدانید و آگاه باشید که کور خوانده اید...
-
اسپرم
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1391 12:48
یک هفته از شروع کارم در شرکت نگذشته بود که مهندس فنی شرکت وارد اتاق شد و ضمن عرض ادب گفت: خانوم مهندس اگه ممکنه یک سوالی ازتون داشتم منم که هموجوووور ته دلم پرپرون بود از خوشحالی اینکه مهندس خطابم میکرد(عقده ای بودم خووو )با خوشحالی وافری که اصلا نمی تونستم نشون ندم گفتم خواهش میکنم بفرمایید. آقای جیم پرسید: من دیشب...
-
خود کم بینی
پنجشنبه 4 آبانماه سال 1391 13:32
خانومه زنگ زده به منشی میگه : خانووم زنگ زدم ازتون تشکر کنم بابت این محصول فلانتون خیلی فوق العاده ست اصلن با آدم صحبت میکنه و از این بهتر نیست و ... منشی مون همینجور که گوشی تلفن رو نگه داشته میگه : آ ا ا بعد یهو خدافظی میکنه میگم کی بود؟ چی میگفت؟ میگه یه نفر زنگ زده بود داشت از محصولاتمون تعریف و تشکر میکرد بعد من...
-
همکار جدید
چهارشنبه 3 آبانماه سال 1391 14:03
عرض شود که اول همین هفته ینی شنبه ای که گذشت یک خانم متشخص به عنوان جایگزین همکار قبلی مون تشریف آوردن و مشغول بکار شدن این خانوم متشخص دختر عموی یکی از همکارانمون(بلبل باغ حجی) هست و ظاهرا ایشون هم در آینده با قابلیت هایی که از خودشون نشون بدن لقبی مشابه دخترعموشون بگیرن از اونجایی که شدیدا مشغول کارهای عقب مونده ایم...
-
لب کلفت
دوشنبه 1 آبانماه سال 1391 14:05
سیزده/چهارده ساله بودم که با انواع سادیسمی های خیابونی آشنا شدم. لب کلفت یکی از این سادیسم هایی بود که بخاطر لب های بیش از اندازه کلفت و چندش آورش اسی این اسم رو براش انتخاب کرده بود(اسی پروردگار نام گذاری روی بروبچ محل، دانش آموزان و معلمان مدرسه و الان هم همکاران شرکته) لب کلفت یک دوچرخه چینی لخه داشت که همیشه باهاش...
-
تشبیه
شنبه 29 مهرماه سال 1391 15:14
بعد از صدبار صدا زدن؛ خانم س(چایدارچی) برای بچه ها چایی میاره آقای الف(مدیرمالی) نگاهی خریدارانه به لیوان چایی میندازه و با صدای بلند چایدارچی رو مخاطب قرار میده و میگه: خر بشاشه از این پر رنگ تره ینی یه همچین کارمندای با کمالاتی داریم ما
-
با 13 میلیون تومن چکار میشه کرد؟
پنجشنبه 27 مهرماه سال 1391 13:49
با 13 میلیون تومن میشه یه فیش حج واجب خرید و رفت زیارت خداااااااااااااااااااااااا نظر شما چیه؟
-
اخراجی
شنبه 15 مهرماه سال 1391 14:13
با نهایت تاسف باید بگم که هفته گذشته که بنده تشریف نداشتم خانم ل ترک کار کردند و با نهایت شادمانی باید بگم که جای دیگه ای مشغول بکار شدند که حتما شرایطش از اینجا بهتره. خانم ل دقیقا مهرماه ۸۴ یک هفته بعد از من اومد و البته از همون اول به خاطر اخلاق خاصش نتونست رابطه ی خوبی با همکارها برقرار کنه اولین خاطره ای که ازش...
-
زندگی جدید
یکشنبه 9 مهرماه سال 1391 07:17
عرض شود که داریم میریم هفته عسل (یه چیزی تو مایه های ماه عسل) شکر خدا همه چی به خوبی پیش رفت جای همه تون خالی کلی خوشیدیم الان هم داریم آماده میشیم بریم آمل پیش دوس جونم(آتی) یه خورده بچرخیم و حال کنیم از همه دوستان که تبریک گفتن و برام آرزوهای خوب خوب کردن ممنونم ایشالا همه تون سرحال و سلامت در کنار خانواده هاتون خوش...
-
رسم و رسومات
سهشنبه 4 مهرماه سال 1391 13:36
شما ها رو نمیدونم اما ما اینجا یه رسمی داریم که وقتی عروس رو میخوان ببرن خونه خودش خانواده داماد باید بیان خونه پدر عروس و اجازه عروس رو بگیرن و بعد ببرن خونه خودش از صبح که اومدم شرکت اسی و نیا دارن در مورد تزیین سبد نون پنیری که اون شب بابا باید بده دستم تبادل نظر میکنن منم هی اون لحظه رو تصور میکنم و هی بغضم رو...
-
شمارش معکوس
دوشنبه 3 مهرماه سال 1391 13:38
شفاف که بخوام توضیح بدم روزهای پر استرس و قهوه ای رنگی رو سپری میکنم
-
اولین صبح مهرماه 91
شنبه 1 مهرماه سال 1391 14:56
دیشب پروژه ی حمالی کنون در منزل عزیزمون زیادی بطول انجامید و من بالاجبار همونجا خوابیدم مدیونید اگه فکر کنید که بعد از چیده شدن وسائل و مرتب شدن خونه خودم دوس داشتم همونجا بمونم و مامانم رو پیچوندم خولاصه اینکه صب باید تشریف میووردم سرکار دیگه اما منزل ما کجا و سرویس شرکت کجا منی که همیشه تا 7.5 خواب بودم امروز 7.25...
-
پول آیا؟!
یکشنبه 26 شهریورماه سال 1391 12:55
خوشبختی ینی اینکه در اوج بی پولی اینقدر آدم پولدار بی کفایت و بدبخت دور و برت ریخته باشه که حالت از هرچی ریال و دلار بهم بخوره و خداتو برای نداشتن هردوشون شکر کنی و البته احساس خوشبختی و برتر بودن هم بهت دست بده
-
یکساله میشوممممممم
پنجشنبه 23 شهریورماه سال 1391 10:49
این وبلاگ یکساله شد هرچند که هدف از نوشتن این وبلاگ چیز دیگه ای بود و دوس داشتم با نام همون کارمند فسیل شده با نام فسیل از اتفاقات محل کار بنویسم، نه روزنوشت های صد من یک غاز شخصی به اسم پرچانه اما بنا به دلایلی نتونستم اون سبک رو ادامه بدم و البته مهم هم نیست. همین که تو این مدت دوست های مجازی مهربون و با معرفتی پیدا...
-
خر تو خری بازار و ما طفلکی های خوشحال
دوشنبه 20 شهریورماه سال 1391 09:50
تو این بلبشوی بازار و کاسبی بعضی کسبه بی انصاف، خرید لوستر خیلی بهمون حال داد. به خاطر طمع فروشنده محترم و اینکه حاضر نبود در صورت خرید نقد و همزمان ۳ تا لوس از یک مدل ۱۰.۰۰۰ تومن بهمون تخفیف بده کار به جایی رسید که از هر لوستر ۶۵.۰۰۰ تومن و سرجمع ۱۹۵.۰۰۰ تومن تخفیف گرفتیم این تنها خریدی بود که تو این مدت نه تنها حرص...
-
چایدارچی
دوشنبه 13 شهریورماه سال 1391 13:44
تو اتاق تو حال خودم نشسته بودم که منشی مون با عجله پرید تو اتاق و گفت: بچه ها حواستون باشه تا اطلاع ثانوی به خانوم س(چایدارچی) نگید چایی بریزه. آقا ما سه تا رو میگی؟ اینجوری گفت: حالا حواستون باشه بعد میگم هموجوووور ما سه تا درحال تحلیل و بررسی بودیم که یک آقای باشخصیت که مدتی تو لابی نشسته بود رفت دم در اتاق کناری و...
-
ینی میشه؟
دوشنبه 6 شهریورماه سال 1391 12:15
ینی میشه یه روزی برسه که من از نظر ریالی اینقدر اشباع بشم که نیام اینجا و عوضش هموجوووووور تا لنگ ظهر بخوابم و بچرم و بلمم و هموجووور برم تو سالن های زیبایی اینور و اونورمو روتوش کنم و سالی یکبار برم خارجه یک عمل زیبایی موفقیت آمیز انجام بدم و ... بعد یکم که زندگی برام خسته کننده شد یک برنامه ی بفرمایید شام دوس جونا...
-
پس اون تعطیلی
دوشنبه 30 مردادماه سال 1391 11:37
۱- عیدتون مبارک. صد سال به از این سالها! ۲- آنچه عیان است چه حاجت به بیان است(بنده سر کار تشریف دارم هرررررررررررررر) ۳- دیشب قرارداد خونه رو بستیم(منظورم همون قرارداد اجاره خونه ست) آره دیگه ینی اینکه یکماهی سرگرم خونه چیدن و جوش زدن و حرص خوردنیم ۴- دیروز تعطیل بودیم ینی اینکه اگر دولت محترم هر تعطیلی رو ۲ روزه...
-
همسرجان
چهارشنبه 25 مردادماه سال 1391 13:57
احسان عزیزم امروز بیست و هشت ساله میشه. تولدت مبارک عشق جون
-
فطریه من تقدیم به آذربایجان
سهشنبه 24 مردادماه سال 1391 08:48
ممکن است همین فردا ٬ نوبت ما باشد .... توضیحات نحوه کمک رسانی را توی این پست نوشته شده است . - شماره حساب 6835105364 بانک ملت - شعبه شریعتی شمالی تبریز - یا - شماره کارت - 6104-3370-3569-0575 به نام: مریم تقی پور
-
آرزو
سهشنبه 17 مردادماه سال 1391 10:10
ینی من یک آدمی ام که تحمل ندارم به چیزی که میخوام نرسم. ینی هرچی میخواد باشه هااااا اگه نتونم بهش برسم عوضش میکنم سه سوت... ینی من تحمل فراق و سوختن و ساختن و جز جز کردن رو ندارم. مثلا همین آروزهام! ینی حتی آرزوهام هم حق ندارن به من نرسن ینی اگه به من نرسن عوضشون میکنم سه سوت!! ینی خواستم بگم که من یه همچین آدمی ام....
-
می پرستمت
دوشنبه 9 مردادماه سال 1391 11:13
دو سال پیش در چنین روزی من مهربونترین مرد دنیا رو برای تمام عمرم انتخاب کردم و به عقد هم در اومدیم. احسان عزیزم این دو سال قشنگترین دوران زندگیم بود و با تو هیچی کم ندارم. عشق من بمون و بد خلقی هامو طاقت بیار.
-
تولد آیسین
پنجشنبه 5 مردادماه سال 1391 08:42
آیسین پرچانه ترین کودک خانواده ست که فردا وارد 3 سالگی میشه ایشون دمار از روزگار خواهر بنده در آوردن و هر روز یک همسر جدید برای خودشون انتخاب میکنن و البته در این راستا باید حتما برن آتلیه و همراه با لباس عروس و دسته گل عکس بگیرن دختر کوچولوی عزیزم تولدت مبارک