رسم و رسومات


 

شما ها رو نمیدونم اما ما اینجا یه رسمی داریم که وقتی عروس رو میخوان ببرن خونه خودش خانواده داماد باید بیان خونه پدر عروس و اجازه عروس رو بگیرن و بعد ببرن خونه خودش

از صبح که اومدم شرکت اسی و نیا دارن در مورد تزیین سبد نون پنیری که اون شب بابا باید بده دستم تبادل نظر میکنن

منم هی اون لحظه رو تصور میکنم و هی بغضم رو قورت میدم اینقدر سختم بود که 5 دقیقه هم رفتم دستشویی و خوب گریه کردم تا دلم خالی بشه. اما نشد که نشد

این نامردها هم ول کن قضیه نیستن و هموجووووووور دارن از مراسم و چگونگی اون لحظه صحبت میکنن منم دلم میخواد خون گریه کنم

دو روز پیش هم داشتم وسائل اتاقم رو جمع می کردم یه دفه دیدم مامانم یه جا کز کرده چنان اشک میریزه که انگار میخوام برم بمیرم

بابا اینا اصلا فکر روحیه من بدبخت رو نمی کنن. کم فکرم مشغوله باید به جدایی از خونه پدری هم فکر کنم



به نظرم یه رسم هایی رو باید از مراسم عروسی حذف کرد مثل همین که گفتم یا مثلا مثل گوسفند کشتن جلوی عروس که هرچی فکر میکنم نمیتونم درک کنم خون یک حیوان زبون بسته چه کاری میخواد برای شروع زندگی آدم بکنه و خیلی چیزهای دیگه که اصلا برای اون شب لذت بخش نیست.




+برام دعا کنید میدونم که اون لحظه اصلا نمیتونم خودم رو کنترل کنم. 

+ عکس سبد مربوطه رو بعدا گذاشتم که بدونید یه همچین برکتی رو بردم خونه شوهر 


نظرات 26 + ارسال نظر
محمد مهدی سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:48 ب.ظ http://mmbazari.blogfa.com



سلام

این لحظات را از زندگیت حذف نکن یا سعی نکن از این لحظات فرار کنی چون شاید تلخ باشد اما باور کن از زیباترین جلوه های زندگیست ... لحظاتی هستند که به شما نشان دهند عیار عشق و محبتتان به خانواده و دوستان چه میزان است ...

گوسفند اگه واسه زندگی شما کاری نکنه واسه شکم بعضی ها توی مراسم خیلی کارها میکنه

ممنونم
ای کارد بخوره به شکم اون بعضی ها

fotros سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:52 ب.ظ http://fotros2.blogsky.com

نمی دونم چرا این جماعت نسوان انقدر وابسته هستن به خانواده هاشون . من که از خدامه یه کاری گیرم بیاد و برم تهران . یه کم از خانواده دور باشم .
خداییش کل عروس ها شب عروسی گریه میکنن . من اندر فلسفه ی این حرکت هنوز موندم .

خوب برادر من بایدم درک نکنی
آخه هیچ موجودی مثه دخترا با احساس نیست

جزیره سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:52 ب.ظ

سلام عروووووووووووووووووووووووووسک"ک تحبیب و زیبایی"
اون گوسفندو اصولا میگن "خون کردن"و اصولا این خون کردن درحقیقت برای رفع بلا هست. به هرحال تو اون شب نمیخوان چشم زخم بعضیا بگیره عروس دومادو که این کارو میکنن دیگه.اینقدر هم به این کار درست گیر نده.


بعدشم اون هم گریه نداره که چون از فرداش باز خونه مامان باباتی دیگه. عروس ما گریه نکرد.ببین باز یاد بگیرخدایی گریه هم نداره، ارایشت واسه اخر شب بهم میریزه و زشت میشی. به اینش فک کن

جزیره ریشه ی ان خون کردن رو میدونی به کجا بر میگرده جالبه برام بدونم


بعدشم بقیه به گریه م میندازن خوو

fotros سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:53 ب.ظ http://fotros2.blogsky.com

راستی مبارک باشه .

مرسی

یکی از همین مریم ها سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:11 ب.ظ

مبارک اباشه نصیبه جونم.


اون لحظه مربوطه رو اصن دوس ندارم.

مرسی مری جون
منم دوس ندارم

سارا سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:20 ب.ظ http://www.takelarzan.blogsky.com

سلام عزیزم
شب عروسی هرچند زود تموم میشه ولی پره از حسای متضاد جدایی از یه دنیای زیبا وارد شدن به دنیایی زیباتر...
امیدوارم همه چی روبراه پیش بره خانومی
بهترین شب زندگیت بر مراد

ممنونم ساراجون

تیراژه سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:21 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

نوشتی دعا کنیم
من دعا میکنم اما میدونم که نه تنها اون لحظه های احساسی, که تمام لحظه ها رو به خوبی میتونی بگذرونی.
خوب و سرشار از خاطره های شیرین...
پیشاپیش تبریک میگم نصیب بانوی عزیز دل بلاگستان

مرسی تیراژه جانم
لطف داری

بابک اسحاقی سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:44 ب.ظ

تحت تاثیر قرار گرفتم
فکر کنم باید منم برم دستشویی انقدر چیز کنم تا دلم خالی بشه ...

منظورم گریه بود

من یه پیشنهادی دارم خواهر
به پنیر زعفرون بزن و نون پنیر رو موقع خداحافظی بخور
اینجوری به جای گریه خنده ات می گیره و همه مهمونها هم بهت میخندن روحشون شاد میشه

چطوره ؟

ینی من الان تحت تاثیر این همدردی شما قرار گرفتم دوباره رفتم دستشویی
پنیر زعفرون هم اومده مگه

مرتضی سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:31 ب.ظ http://kooris-6.blogsky.com/

سلام!
آرزوی خوشبختی و سعادت رو براتون دارم
به دلتون بد راه ندید!
موفق باشی

سلام ممنونم

طـ ـودی سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 05:08 ب.ظ http://b-namoneshon.blogsky.com

آخـــــــــی عزیـــــزمــــ
ایشا... خوشبخت بشید عزیزم، و همیشه شاد باشید پیش هم

زیاد بهش فکر نکن عزیزم، اونقدا هم سخت نیس، آخه میدونی چیه، آدم خونه اش جدا میشه ولی فقط اسما جدا میشه، چون هرروز خونه باباهه اس!! مخصوصا ماها که توی شهرهای کوچیک زندگی میکنیم و مسیرها کوتاهِ. تازه اون موقع عزیز تر هم میشی، کلی هم تحویلت میگیرن تازه! خلاصه خیلی بهتره، اصن گریه نکن

+ بوســـ

مرسی طودی جون هرچی هم به خودم دلداری میدم باز هم نمیشه فقط باید این روزا سریعتر بگذره

تیراژه سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 05:53 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

بابک خان؟
پنیر زعفرون؟
والا چای زعفرون شنیده بودم و گاهی هم نوشیده بودم
اما پنیر زعفرون؟!

والا منم جا خوردم

site02 سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:38 ب.ظ http://www.site02.fa3t.com

60630651564آیا بالاخره راهی برای کسب درآمد از اینترنت وجود دارد ؟؟؟
یک راه مطمئن و درآمدزا برای کسانیکه مایلند از صفر شروع نموده و از هیچ به همه چیز برسند
درآمد بسیار زیاد , آسان , مطمئن و قانونی برای صاحبان سایتها , وبلاگها و بازاریابها
با هر بازدید و سابقه فعالیتی که دارید به گروه ما بپیوندید
>>> و طعم واقعی پول اینترنتی را حس کنید <<<
آیا تا به حال اندیشیده اید که می توانید در منزل و بدون نیاز به خروج از منزل حتی تا سقف 755 هزار تومان در ماه نیز درآمد داشته باشید؟؟؟
برای کسب اطلاعات بیشتر به لینک زیر مراجعه کنید
http://www.site02.fa3t.com

جزیره سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:09 ب.ظ

بیا به حرف این سایت گوش بده تااول زندگی مشترکی پولدار و عاقبت بخیر شی
اصن من این کامنتو به فال نیک میگیرم برات نصیب

ینی میگی پر پول وارد زندگی مشترک شم؟

عینک ته استکانی سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:43 ب.ظ http://kelke-khial.blogfa.com

بیا و گریه نکن ! باید گریه کنی بچه

گریه کنی میگن بچه ننه ست
نکنی میگن بی احساس

عینک ته استکانی سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:43 ب.ظ http://kelke-khial.blogfa.com

حالا خیلی ابغوره نگیرا!
مبارکه

ممنونم

دل آرام سه‌شنبه 4 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 11:50 ب.ظ http://delaramam.blogsky.com

حتما لحظات خاص و پر استرسی رو قرار هست تجربه کنی اما بدون همه ما برای عروس نازنین بلاگستان دعاهای خوب داریم و امیدواریم با دل خوش و لبی خندون زندگی جدیدش رو شروع کنه .

ممنونم دلی جون

حسام چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:40 ق.ظ

سلام ؛

ای بابا .. اصلاً من با این لفظ «جدا شدن»، مخالفم.مگه قراره شما دیگه با پدر و مادرتون رفت و آمد نداشته باشین؟

البته داشتن استرس شما را هم درک می کنم و احساس می کنم ، اطرافیان شما بیشتر باید شما را درک کنند.

یه سری آداب رسوم زائد هم هست که کم کم دارن حذف میشن..نگرانش نباشین.

جدا شدنی نیس ولی حس بدی داره که داری از اون خونه میری

یک معلم چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:03 ق.ظ http://jafari58.blogfa.com/

آخه شما هنوز عروس نشدی؟ به سلامتی مبارکه

از من که دورتر نمی ری من رفتم خوزستان یه ماه نشده دوباره برگشتم تهران ولی اون شب خیلی گریه کردیم همه حتی پدر و برادرام
خواهرم هم که تهران بود و یه خیابون با مامانم فاصله داشت گریه کرد اما عروس هامون هیچ کدوم گریه نکردند الان هر چهار تا نزدیک مامانیم و هر روز اونجا هستیم شما هم نگران نباش ایشاالله با خوشبختی در کنار خانواده خواهی بود

مرسی دوس جون
آره وقتی به کسانی فکر میکنم که رفتن یه شهر دیگه دلم آروم میشه
ایشالا همیشه در کنار هم باشید

molod چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:49 ب.ظ http://epizod3.mihanblog.com

اووووه عزززیزم
عاقا طبق شعر نون و پنیر اوردیم دخترتونو بردیم باید داماد نون پنیر بده به مادر زن یا پدر زن هان؟!؟!؟
بعضی رسما اره خیلی بی خوده،ادم خودشو زجر میده فقط
شوما که تو یک شهرید فکر اجی من کن که از اینجا رفت شهر دیگه با 14ساعت اختلاف راه با این حال هی خویشتن داری میکردیم گریه نکنیم..میگذره..خوشبخ شییییییی ماچ

راست میگی هاا چرا شاعر شعر رو چپه خونده
ایشالا اجی جونتون زود برگرده همون شهر خودتون
مرسی عزیزم

تیراژه چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:59 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

ای جانم عروس خانم خوشگل
دلم خواست بیام قربون صدقه ات برم

الهی قربونت بشم عزیزم
مرسی

رها چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:14 ب.ظ http://fair-eng.blogsky.com

منم موافقم! این گوسفند کشتن واقعا باید حذف بشه، انقدر دلم برای اون حیوون زبون بسته می سوزه :(

باید یک انجمن حمایت از گوسفندان راه بندازیم

Masuod چهارشنبه 5 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 04:35 ب.ظ http://khoone-mojarradi.blogsky.com

حالبه....
ببخشید منظورم " جالب " است
چرا نارهتی؟؟؟
عروس که نباسش ناراهت باشه؟!!!
خون گوسفند مهم نیست ، قدیم گوسفند را که میکشتند گوئشتش را بین مردم تقسیم میکردند ، اینش مهمه که جا افتاده

حالا این تقسیم گوشت شد یه چیزی

دایی جواد پنج‌شنبه 6 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:38 ق.ظ

مهم نی
امروز با گریه میرید خونتون فردا دعوتتون میکنن تلپ میشید هموجووووور به مف خوری و این روند ادامه داره
به قول معروف یه نفره میرید و سه چهار یا پنج نفره برمیگردید دور هم سر سفره بابایی میشینید این روز هم یادتون نمیادش
بعد بابا به فرندانتون میگن:
قربو نت بروم (ghorbonet berom)

همه ی اینا رو میدونم فقط همون لحظه سخته
ghorbonot berom درسته

جیران شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:25 ق.ظ

سلام دوست جونی...
تبریک میگم عزیزم...انشاالله که در کنار همسرت زندگی خوبی رو آغاز کنی و این زندگی مستحکم باشه به لطف خدا...
برات بهترینها رو آرزو دارم...

بهــــار شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 10:10 ق.ظ http://takatom.blogfa.com/

وای دقیقا یاد خودم افتادم

من که شب عروسیم انگار شب عزا بود بسکم گریه کردم

از دو سه روز قبلشم همینجوری تا تقی به توقی می خورد می نشستم و زار می زدم

البته چون من دانشجو بودمو سرگرم درس تا چندروز قبل عروسیم حس نکرده بودم دارم از خانوادم جدا میشم

خواهر توکلت به خدا باشه انشااله تو هم میری و یه زندگی جدید شروع می کنی و خوشبخت میشی انشااله خدا سلامتی به خانوادتم بده

دایی جواد شنبه 8 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 01:44 ب.ظ

معلومه درسته
شما از من حرف نا حساب شنیدی؟
گفتم یا نگفتم؟؟؟/
گفتم یا نگفتم؟؟؟
گفتم یا نگفتم؟؟؟
گفتم یا نگفتم؟؟؟
گفتم یا نگفتم؟؟؟
گفتم یا نگفتم؟؟؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد