خوب، بد، زشت

smile emoticon kolobok


چهره ی خوب هفته:

مسئول محترم مدرسه ی راهنمایی ... در شیراز

ایشون عجیب آدم محترمی بودن(بماند که شیرازی ها همشون محترمن مثه صالی دوست من) شب اولی که رسیدیم شیراز ستاد محترم اسکان فرهنگیان در هیچ منطقه ای جا نداشت و بنده اتفاقی این مدرسه رو تو مسیر دیدم و رفتیم پیش ایشون برای راهنمایی و ایشون محبت فرمودن از اونجایی که از قیافه های ما خستگی می بارید گفتن الان بیاید داخل فردا صبح برین ستاد کارتون رو انجام بدین و دو شبی که اونجا بودیم خیلی برای ما مرام و معرفت خرج کردن و البته به بنده یاد دادن که میشه 13 روز عید رو سر کار بری اما از همه شاد تر باشی و با خوشی بقیه خوش باشی. ایشالا همیشه شاد باشن.


چهره ی بد هفته:

پسر بی شخصیتی که در تخت جمشید قصد خودکشی داشت

قضیه از این قرار بود که این آقا به همراه برادرشون برای یک خانم مزاحمت ایجاد میکنن و وقتی که مامورین اونجا باهاشون برخورد میکنن برادرش دستگیر میشه و ایشون فرار میکنه میره اون لبه  و مامورین رو تهدید میکنه که اگر برادرم رو آزاد نکنین خودم رو پرت میکنم پایین. جاتون خالی وقتی رسیدیم بالا دیدم ملتی رو دور خودش جمع کرده و حق به جانب از مردم میخواست که کمکش کنن. برادرش رو آزاد کردن اما باز هم نیومد پایین(چون میدونست تا بیاد میگیرنش) خلاصه نیم ساعتی مردم رو سر کار گذاشته بود و همه با دوربین ازش فیلم می گرفتن تا اینکه چند نفر با لباس شخصی بهش نزدیک شدن و گرفتنش خدا میدونه که چه شوکی بهمون وارد شد اولش از دست مامورین حرص میخوردیم که یه جوون رو الکی گرفتن بعد که ماجرا روو فهمیدیم از دست پسره ی بی شعور ..... و البته حتما از خجالتش در میان


چهره ی زشت هفته:

آقای لباس قرمز عکس اول که ترجیح دادم عکسش از روبرو نباشه

ایشون عجیب فرهنگ بی فرهنگی داشت از اون دسته آدمهایی که رو اعصاب همه راه میرن که ثابت کنن آدمهای سرخوش و باحالی هستن شب اول که جا نبود 5 تا خانواده تو نمازخونه چادر زده بودن و ایشون جزء کسانی بود که تا یه مسافر از راه میرسید میپرید بغلش که آقا خوش اومدی امشب رو تو رو خدا همینجا بمون از 100 تا هتل هم بهتره و کلی ابراز خوشحالی میکرد و آدرس همه رو میگرفت که آره من میام شهرتون بیشتر آشنا بشیم و این حرفا بعد مثه آدمهایی که سادیسم دارن تا نصفه شب برق رو روشن میذاشت و با زن بی نزاکت و بچه های البته فهمیده ش تخمه میشکستن و هرهر و کرکر راه مینداختن و مثه عقده ای های لپ تاپ ندیده آهنگ میذاشتن... حالا من که خوابم برده بود ولی صبح روز بعد فهمیدم که چطور رو اعصاب بقیه بوده و وقتی که یک خانواده ازش خواستن که سرصدا نکنه تا بچه شون بتونه بخوابه در جوابشون گفته: اومدم مسافرت که خوش باشم