لب کلفت


سیزده/چهارده ساله بودم که با انواع سادیسمی های خیابونی آشنا شدم.

لب کلفت یکی از این سادیسم هایی بود که بخاطر لب های بیش از اندازه کلفت و چندش آورش اسی این اسم رو براش انتخاب کرده بود(اسی پروردگار نام گذاری روی بروبچ محل، دانش آموزان و معلمان مدرسه و الان هم همکاران شرکته)

لب کلفت یک دوچرخه چینی لخه داشت که همیشه باهاش تو کوچه می پلکید. ظاهر بسیار چندش آوری داشت و متلک های احمقانه ش این حس رو صدچندان میکرد.



یادمه زمانی که تو راه مدرسه با دوستام می اومدیم و سرگرم صحبت از کلاس و مدرسه بودیم تمام حواسم به این بود که کاش امروز پیداش نشه و با خیال راحت بریم خونه؟!

بدترین حالت وقتی بود که به کوچه میرسیدیم و میدیدم کوچه خلوته خدا میدونه تا ته کوچه چندتا صلوات میفرستادم و با چه سرعتی راه میرفتم تا زودتر برسم

اصلا من تو اون دوران رکورد تمام صلوات فرست های دنیا رو زدم بس که بخاطر این موجود کثیف صلوت نذر میکردم

حتی زمانی هم که کلاس تابستونی میرفتم می دیدمش بی شرف هرجا منو می دید به اسم کوچیک صدام میکرد و با حالت چندش آوری میگفت چطورررری؟ منم مثه بید می لرزیدم و مثه فشنگ خودم رو میرسوندم یه جای شلوغ (چقدر حیف که اون زمان مثه الان بی اعصاب نبودم)


با تمام استرسی که با دیدنش برام به وجود می اومد اما هیچ وقت حاضر نبودم به مامان/بابام در موردش چیزی بگم آخه اولین اتفاقی که می افتاد این بود که از فرداش باید منتظر می موندم که بابا بیاد دنبالم و اونطوری انگشت نمای دوستام میشدم.


یه بار عزمم رو جزم کردم که اگه یکبار دیگه سر و کله ش پیدا بشه با سنگ بکوبم تو سرش و البته همین اتفاق افتاد. یه روز که از کلاس برمی گشتم دیدم که سر کوچه واستاده و همونجا یک تیکه سنگ بزرگ برداشتم و صبر کردم که نزدیکش بشم اما من این کاره نبودم. اولا میترسیدم بزنم دومامیترسیدم که کسی ببینه. مثه همیشه از کنارم رد شد و گفت چطورررری؟ منم تا به خودم اومدم و سنگ رو پرتاپ کردم دور شده بود و به جای سرش خورد به دوچرخه ی قراضه ش (البته سنگ نبود چون همش مثه یه تیکه گل از هم پاشید)

همینجور که تند پا میزد و میرفت بلندو با عصبانیت گفت: وحشی وحشی وحشی

سریع اومدم خونه و از اون روز به بعد کلاس تابستونی رو به بهانه بی علاقه گی پیچوندم و نرفتم.

سال بعد هم مسیر مدرسه م عوض شد و اون دوران مدرسه های مختلف اراذل اوباش مربوط به خودشون رو داشتند.

بعد از مدتی با یک خانوم دیدمش که مشخصا زنش بود. واقعا خبر ازدواج داداشم اینقدر خوشحالم نمیکرد که از دوماد شدن لب کلفت خوشحال شدم با خودم گفتم خدا رو شکر که دیگه زن گرفت و دست از سر دخترای محل برمیداره (اما آدم سادیسم که مرضش با زن و بچه حل نمیشه )

دو سال بعد تو راه دانشگاه با یک پسر بچه دیدمش که جلوی موتور سوارش کرده بود و حتما بچه خودش بود(ظاهرا داشت پسرش رو پرورش میداد) هنوز تو هفت و هشت بودم که خودشه یا نه که گفت: چطوررری نصیبه خره؟ 

خدا میدونه که مو به تنم راست شد اصلا انگار عزرائیل رو دیده باشم سریع یه تاکسی دربست گرفتم و رفتم دانشگاه حتی سرکلاس هم از ذهنم نمیرفت. حسابی بهم ریخته بودم با خودم فکر میکردم اگه تا اینجا اومده باشه و الان دم در باشه چی؟ تمام ترس اون دوران نشست تو وجودم هرچی به خودم دلداری میدادم که هیچ غلطی نمیتونه بکنه و عوضش من تلافی اون دوران رو در میارم اما باز هم از ذهنم بیرون نمی رفت

شکر خدا اونروز به خیر گذشت و دیگه ندیدمش اما هنوز از تنها بیرون رفتن میترسم. از کوچه های خلوت میترسم. از صدای موتور یا دوچرخه می ترسم و سریع برمیگردم پشت سرم رو نگاه میکنم.

من لب کلفت رو هیچ وقت به خاطر ترسی که برام بوجود اورد نمی بخشم.


صب که با همکارا داشتیم از دوران مدرسه و متلک های اون زمان صحبت میکردیم و میخندیدم یاد لب کلفت افتادم و از ته دل از خدا خواستم یه روزی یه جایی تو همین دنیا باهاش روبرو بشم و باهاش تسویه حساب کنم.




لطفا تو کامنت ها از ماندگارترین متلک های ذهنتون بنویسید(ایده دزدی از مهربان)


نظرات 34 + ارسال نظر
جعفری نژاد دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:13 ب.ظ

اول

میبینم که سریع تلافی کردین جناب

جعفری نژاد دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:21 ب.ظ

والا بین رفقای زمان جاهلیت ما " متلک انداختن " و کلهم واژه ی نا مانوس " دختر بازی " یه جورایی کسر لاطی بود لذا خاطره ی چندانی از این قسم چیپ بازی ها ندارم

آره جون خودت

یکی از همین مریم ها دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:30 ب.ظ

عروس ننم میشی

راااااااااااست میگیاااا

جعفری نژاد دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:33 ب.ظ

اول اینکه : ما عادت نداریم به کسی بدهکار باشیم کل یوم زود تلافی می کنیم

دوم اینکه : به جووووون خودم

سوم هم اینکه : مریمی جان اگه اون بابا اندازه ی من شما رو می شناخت به ریش هفت پشتش می خندید همچین شیکری بخوره ... احتمالا طرف از اون الاغه بی خبر بوده

جریان الاغه رو به منم میگین؟

جعفری نژاد دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 03:51 ب.ظ

آره چرا نمی گم

اصن من اینجا هستم که به سوالات شما دوستان گرامی جواب بدم

مریمی در درونش یه الاغ جفتک انداز داره و یه کفش دوزک با کفش های پاشنه بلند که به فراخور اتفاقاتی که طی روز براش می افته اینا نظرات و عقایدشون رو به آبجی ما تحمیل می کنند ... نه نصیبه جان اشتباه نکن اینی که من میگم با همزاد یه فرق های اساسی داره ، همزاد کلن یه بحث جداست ...

تازه یه بوم غلتون هم داره که بیشتر نقش تربیتی فرهنگی داره تا نقش ساختاری ، آخه اون الاغه و کفش دوزکه شدیدن نقش ساختاری داشتن
هررررررر

من واقعا متشکرم که این اطلاعات سکرت رو در مورد مری در اختیار من گذاشتی
از این به بعد شیش دنگ حواسم رو جمع میکنم تو کامنت هایی که با مری رد و بدل میکنم مبادا الاغه چیزی رو بهش تحمیل کنه

یکی از همین مریم ها دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 04:29 ب.ظ

ممدقلی میام له و پهت میکنما. اصن کو این خنجر من؟

مری جون به خاطر من ببخشش جوونی کرد یه چیزی گفت تو بزرگی کن و بگذر

جعفری نژاد دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:11 ب.ظ

خب این کامنت آخر مریمی نشون می ده ایشون به صورت بالقوه میزبان یه " اضغر قاتل " هم هستند در وجودشون که علاوه بر این که عقایدش رو به خواهر ما تحمیل می کنه سلاح سرد هم در اختیارش قرار می ده

می بینی نصیبه چه آدمایی میشن اساتید داشنگاه ؟!!

اونوقت یه آدم با کمالات مثه من باید علاف بچرخه

خب ببین که خودت کتک میخای
هرچی من پا در میونی میکنم میزینی همه چی رو خراب میکین
اصلا استاد دانشگاه باید همینطوری باشه وگرنه که نمیتونه دانشجو های این مملکت رو جمع کنه

یک معلم دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:58 ب.ظ http://jafari58.blogfa.com/

الان که بر عکس شده دختر ها پسره رو ول نمی کنند پارسال همسایه ی مدرسه امون زنگ زده می گه تورو خدا این بچه هاتون رو جمع کنید زنگ خونه ما رو می زنند پسرهامون رو بکشند پایین

واقعاااا
خدا بخیر کنه عاقبت نسل بعدی رو

جزیره دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:14 ب.ظ

الهی بمیرم کاملا ترست رو درک کردم. اصن من خدای درک کردن ادمهای مختلفم در شرایط حاد، تا حدی شورشو در اوردم در این قضیه که خودم گاهی اوقات شک میکنم نکنه تو عالم ذر(!!!؟؟؟؟) من چنین چیزایی رو تجربه کردم؟!
ولی خب این درک کردن باعث نشدمن بتونم جلو خندمو بگیرم، بس باحال توصیفش کرده بودی، باید برات یه کلاس بزارم و توش بت سبک دِپیسم نوشتن و یاد بدم که ملت وختی پستاتو میخونن همچین خون گریه کنن:دی

اصلا تو پرودگار ادراکی جزیره
ینی پست به این غمناکی تو رو به خنده انداخت

جزیره دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:17 ب.ظ

نصیب میگم نکنه لباشو پروتز کرده بوده؟!
حیف که محیط عمومیه وگرنه یه چی باحال بت میگفتم دور هم شاد میشدیمحالا وختی حس خصوصی گذاشتنم اومد میام برات خصوصی میزارم

اه حالم بد شد باز یاد لباش افتادم
نه بابا بیچاره آه نداشت با ناله سودا کنه چه برسه به این غلطا

حسام دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:41 ب.ظ

ماندگارترینش :

باهام دوست میشی..

آره یادمه انگار همه با هم دشمن بودن که وقتی هم رو می دیدن می گفتن باهام دوس میشی؟

عاطی دوشنبه 1 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:26 ب.ظ http://www-blogfa.blogsky.com/


وااااااااااای چقدر بد:(چ حس بدی!!!

من ی بار خواب دیدم تو ی تیکه ی درکه!می دزدنم!هروقت ازونجا رد می شم!تنم می لرزه!:(دیگه فک کن همچین اتفاقی واسه م می افتاد:(

خدا همه ی پسرارو ک تیکه های ترسناک یا رفتار ترسناک دارن و به راه خیر بیاره:(

متلکم والا هرچی فکر می کنم یادم نمیاد:(یعنی هیچوقت کسی بهم تیکه ننداخت!مخاطب همیشه دوستام بودن!چون هم خوشتیپ تر بودن هم خوشگل تر:))))))

نه عزیزم از ابهتت بوده که کسی جرات نمیکرده تو رو مخاطب قرار بده

دایی جواد سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:44 ق.ظ

یه موقع دو خواهر بودن سوئیشرت یکی قرمز بود ویکی آبی
ینی وقتی توی خیابون راه میرفتن نشانه بارز پرسپولیس و استقلال بودن از چهار راه تا ...............................
تو چشم بودن همووووجوووووووووووور خفنی

حالا شوما هی بیا اینجا تو درسی در بیار
ما هم هی دندون رو جیگر میذاریم ببینیم چی میشه

محمد مهدی سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 08:10 ق.ظ http://mmbazari.blogfa.com



سلام

چه عقده هایی که عقیده های بعضی ها شدند ...

نیلوفر سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:29 ق.ظ http://www.niloufaraneh17.blogsky.com

یه دیوونه اینجوری هم ما تو محل داشتیم. منتها اون فقط متلک نمی گفت!!!!!! بگذریم.
فاصله خونه مون تا مدرسه چند تا کوچه پیچ در پیچ که ظاهرا بن بست بودن ولی با یه راه باریک به هم وصل میشدن بود. هنوز هم که هنوزه اگه کسی پشت سر من با فاصله نزدیک راه بره باید وایسم اون رد شه بعد من برم به شدت احساس ناامنی می کنم. حالا فرقی هم نمیکنه این آدم زن باشه یا مرد یا بچه!!!!!! یه بار یه خانمی پشت سرم بود آنچنان جیغی کشیدم که بیچاره ترسید.

واقعا خدا لعنتشون کنه که با اعصاب و روان آدم بازی میکنن

دایی جواد سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:21 ق.ظ

تازه یکی شون کلاهشم داش سرش میکرد

والا تا جایی که ما یادمونه دوتاشون کلاه داشتن

امین سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:48 ب.ظ http://vanity.mihanblog.com

اثلا اهل متلک انداختن نیستم .

اون که صد البته اما متلکی خاطرتون نیست؟!

نیکادل سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:49 ب.ظ http://deliii.blogfa.com

افغانی! (از همه ی متلک هایی که بچه ها گفتن بدتر بود.)

یه لحظه فکر کردم وبلاگ بابک اسحاقی رو باز کردم.

افغانی رو خوب اومدی
البته ما افغانی رو فحش به حساب میاریم
چرا؟

نیکادل سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:56 ب.ظ http://deliii.blogfa.com

یه با یکی داشت با بی شعوری تمام منو دوستم رو نگاه میکردو هی میگفت عزیزوها..جگروها که با دوچرخه رفت تو دیوار.ما اون موقع دوم راهنمایی بودیم وداشتیم میرفتیم امتحان ثلث سوم بدیم...آی خندیدیم..خیلی خوش گذشت..دیگه بعد ازون بیداش نشد

چه صحنه ی دلچسبی بوده

طـ ـودی سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:30 ب.ظ

هـــــوووم، متلک های عمومی رو یادم نمیاد، ولی من همیشه بهم یه چیزی تو مایه های "اخمو؛ خشن؛ خانم اخماتو وا کن و ..." میگن!!!
خب مگه میذارن این بیشعورا که آدم خوشحال و خندون با لبای شاد بره تو کوچه خیابون!!مجبوره جدی و خشن باشه!! والــ ــلا

این هستم که آدم مجبوره تو خیابون مثه عمو جغد شاخ دار باشه که همه ازش بترسن و جرات نکنن چیزی بهش بگن
هرچند که چیزی که زیاده آدم پر رو

تیراژه سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 02:58 ب.ظ http://tirajehnote.blogfa.com

"خوشششگلههه!!!!"

این تا الان چندش ترین بوده و هست

ینی از ((جیگرتو بخورم)) هم چندش آورتره؟!

جیران سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:07 ب.ظ

سلام نصیبه جون...
راستش منم یه خاطره ای شبیه به این دارم که مال دوران دبیرستانمه...برای همین کاملا حالتو درک میکنم و اون استرسی که ازش حرف زدی رو با تمام وجودم تجربه کردم ولی یکم طولانیه گفتنم نداره...
ولی کلن هیچ پسری جرات نداشت بهم متلک بگه از بس اخم میکردم تو خیابون...بیشتر همه رو فراری میدادم...الانم هنوز تو خیابون وقتی تنهام اخم میکنم...هر کی ندونه فکر میکنه که از دماغ فیل افتادم...اینجوری راحت ترم...اگر کسی رو با این مشخصات تو شهر گرگان دیدی منم

سلام عزیزم
اصلن کی جرات میکنه به تو متلک بگه عزیزم
مگه گرگان هستی؟
پس من چرا همش تو ذهنم بود که خراسانی هستی

Masuod سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:12 ب.ظ http://khoone-mojarradi.blogsky.com

هنو رو کره ی زمین کسی جرات نکرده به من تیکه بندازه!!!
(یکی نیست بگه غلط کردی دروغ گو.!!!!)

آقای محترم قرار نیست کسی به شما تیکه بندازه قراره از متلک هایی که تا حالا به دخترای مردم اندختی برامون بگی
اعتراف کن

Masuod سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:25 ب.ظ http://khoone-mojarradi.blogsky.com

ایشاا... گیر میاد و دهنش را آسفالت میکنی ...

هرکی خوند و نگفت ایشاا... ایشاا... گیریه همچین آدمی بیفته .

یه داداش نداشتی؟
با بچه های اقوام صمیمی نبودی به یکی بگی حالشو بگیره؟؟؟

من به یکی از دخترای اقوام که از این جور مزاحما داشتن کمک کردم ، واقعا وختی با یه تشر یارو رفت و دیگه پشت سرشو نیگا نکرد و از اون طرف اون بنده خدا هم خوشحال شد انقد حال کردم که قابل وصف نبود!!!!

جالبی این جور ادما اینه که مث سگ ترسو اند!

مطمئنم اگه سنگی که زدی تو سرش میخورد جرات نداشت برگرده بگی چرا زدی!!!

ایشالا
والا ما تو فامیلمون آدم قابل اعتماد نداریم
بهتره بگم من آدمی که بتونم به کسی اعتماد کنم نیستم
اصلن بدبینم نافررررررررررررم

Masuod سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 07:26 ب.ظ http://khoone-mojarradi.blogsky.com

واقعا که حالم از چنین ادمایی بهم میخوره!!!

واقعا؟!!!!

جیران سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:15 ب.ظ

نصیبه جون حتما یه سر به وبلاگم بزن...

چشم

بهــــــار سه‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:36 ب.ظ http://takatom.blogfa.com/

خواهر متلک چی هست حالا؟؟

ما دخترا اصلا آشنا نیستیم با متلک و اینا

آره خوب نیس که شما رو آفتاب و مهتاب ندیده برای همون

MOL0D چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 01:11 ق.ظ http://epizod3.mihanblog.com

چه وحشی بود..
واقعا ترس داره..
یکی از دوستام کافشن خز خزی پوشیده بود..
بهش گفتن چطوری خرس قطبی..
جالبم اینجاس خودش مرد از خنده ..خیلی خرس بود ،راس گف طرف

وحشی هم یه چیزی اونورتر
چه بوحال

سارا چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 09:30 ق.ظ http://www.takelarzan.blogsky.com

چه آدم روانیی بوده منم بودم از خونه عمرن میومدم بیرون

قبلنا به هرکی میرسیدم میگفتم بیام بزنم لهت کنمالبته الانم گاهی میگم

ینی تو میگفتی بیا بزنم لهت کنم؟
اصلن بهت نمیاد
فکر میکردم خیلی لطیف تر از این حرفا باشی

صالی چهارشنبه 3 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 10:04 ق.ظ http://afsonkhanomi.blogfa.com

ما دوران مدرسه 3 تا دوست با هم بودیم که می رفتیم خونه پسرا می گفتن اتل متل توتوله اسم وسطی بتوله

چه بامزه من تا حالا نشنیده بودم

دایی جواد پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 11:16 ق.ظ

ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا ا پس شما هم دیده بودینشون؟؟؟

دایی جواد پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:28 ب.ظ

هردو داشتن ولی آبیه سرش نمی کرد
قرمزه سرش می کرد

الحق که عجب تیز بین هستین شما حسابدارااااااااااااااا

دایی جواد پنج‌شنبه 4 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:48 ب.ظ

شاگرد شما مهندسین هم نمیشیم

ما کوچیک شماییم

Masuod سه‌شنبه 9 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:35 ب.ظ http://khoone-mojarradi.blogsky.com

من به دخترای مردم متلک نمیدازم تا حالا هم ننداختم (البته فک کنم)

فک کنی؟

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد