اخراجی


    با نهایت تاسف باید بگم که هفته گذشته که بنده تشریف نداشتم خانم ل ترک کار کردند و با نهایت شادمانی باید بگم که جای دیگه ای مشغول بکار شدند که حتما شرایطش از اینجا بهتره.


خانم ل دقیقا مهرماه ۸۴ یک هفته بعد از من اومد و البته از همون اول به خاطر اخلاق خاصش نتونست رابطه ی خوبی با همکارها برقرار کنه

اولین خاطره ای که ازش تو ذهنم ثبت شد اینه که همون روز اول از من پرسید: شما ازدواج کردی؟ و من که میدونستم خیلی تابلو که من مجردم با تعجب جواب دادم: نه! چطور مگه؟

و اون در پاسخ تعجب من گفت: جدی! اگه ازدواج نکردی پس چرا حلقه دستت کردی؟

آقا منو میگی؟ اینجوری و اونجا بود که تازه فهمیدیم با کی طرفیم


چند وقت بعد یک مغنعه رنگی نو پوشیده بودم و تا سوار سرویس شدم خیلی بلند و ضایع گفت مبااارک باشه و یهو همه برگشتن تو  صورت بنده تا ببینن چی مبارک باشه منم اینجوری


چند وقت بعد مشاجره ها شروع شد و به نوبت با همه یک دعوای آنچنانی کوبید و در آخر هم رفت پیش رئیس و زیراب همه رو زد


ینی هرچی تو دو سال از بچه ها سوژه داشت پیش رئیس رو کرد و البته نتیجه این شد که رئیس جان که جانم به فدایش باااد فرمودند که بالاخره ما اکثریت هستیم و اون باید با ما راه بیاد ما همه با هم اینجوری

و اینطوری شد که بچه ها براش اسم لکه رو انتخاب کردن تا بتونن رمزی ازش غیبت کنن


از اون زمونها چند سال میگذره تعدادی از همکارهای اون دوران از اینجا رفتن و جایگزین شدن اما خانم ل همچنان به رفتارهای غیرعادیش ادامه میداد.


چند وقت بعد برای اینکه جلوی همکاران جدید مظلوم نمایی کنه و خودش رو خوب جلوه بده مخ یکیشون رو بکار گرفته بود و وقتی قضیه لو رفت دعوای لفظی بدی بینمون در گرفت و البته از گفتن هیچ موردی در جلوی جمع دریغ نفرمودن و اسی مجبور شد دست بذاره رو نقطه ضعفش تا ساکت بشه و البته تا مدتها کاملا ساکت شد

بعد از مدتی دستش برای همکاران جدید هم رو شد و باز مثل گذشته تنها شد

تو این ۷ سالی که اینجا بود بیش از ۱۰۰ بار رفت اتاق رئیس تا یه جوری حال ما رو بگیره اما موفق نشد

آخرین موردش یکماه پیش بود که بعد از اینکه دید حناش رنگی نداره تصمیم گرفت بره دنبال کار و بالاخره بعد از چند بار مرخصی رفتن به بهانه های مختلف که البته همه میدونستن دلیلش چیه جمعه گذشته اومده شرکت و در نبود همکارها خدافظی کرده


از خبر رفتنش خیلی خوشحال شدم بخاطر اینکه بالاخره تونست راهی برای رفتن پیدا کنه اما وقتی تصمیم گرفتم در موردش بنویسم هیچ خاطره ی خوشی ازش نداشتم


براش آرزوی موفقیت میکنم و امیدوارم بعد از ۷ سال کار کردن با آدمهایی مثه ما فهمیده باشه که با زیراب زدن و مشاجره تو هیچ جمعی جایی نداره و درس عبرت گرفته باشه




این پست تقدیم به دوست جونم رعنا که مدتیه نمینویسه و عاشق پست های اخراجی و غیبتانه ست.


نظرات 23 + ارسال نظر
رعنا شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:42 ب.ظ

مررررررررسی یه عالمه
همیشه از این پستا بنویس :دی

قربونت دوس جون

رعنا شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:43 ب.ظ

اولللل هم که شدیم :))))
دوسی یه جایزه هم بهم بده دیگههه

به عنوان جایزه برات یه اخراجی دیگه مینویسم

جیران شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 02:54 ب.ظ http://jiran63.blogsky.com/

سلام عزیزم...
رسیدن به خیر...خیلی خوشحالم که رفتی سر خونه زندگیت...
امیدوارم زندگیت هرروز قشنگ تر و شیرین تر بشه گلم...
اون همکارت عقده ای و حسود بود همون بهتر که رفت...
خدا رحمتش کنه

سلام دوس جون
مرسی عزیزم
آپ کردی یا نه

جیران شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:14 ب.ظ

آره عزیزم دوست داشتی بهم سر بزن

اووووووووووووومدم

Masuod شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:27 ب.ظ http://khoone-mojarradi.blogsky.com

از این جور آدما خوشم نمیاد!!!

یه همکلاسی داشتم دقیقا همین جوری بود!!!

با زیراب زنی هاش منو تا مرز اخراج برد

ینی اخراج شدی
نه راستی گفتی که تا مرزش رفتی
خوب خدا رو شکر

آتی شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:28 ب.ظ

سلام دوس جون خوشگلم.خوشحالم که از دست لکه خلاص شدین.

سلام عزیزم
خوبی؟

امین شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 03:49 ب.ظ http://vanity.mihanblog.com

ج ا ل ب بود.
موفق باشید.

مرسی

عاطی شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:27 ب.ظ http://www-blogfa.blogsky.com/


این مورد آدما همونایی-ئن که تو مدرسه هم گوشی و تقلب بچه هارو لو می دادن!و با ناظم دست به یکی می کردن:(((

ای ی ی یش ش ش

خداروشکر که رئیس با شما همراه بود!:دی

:گل ل ل ل

آفرین دقیقا پیشنه شون به همونا بر میگرده

نیلوفر شنبه 15 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:32 ب.ظ http://www.niloufaraneh17.bogsky.com

مبارک باشه عروس خانم و امیدوارم که زندگی سعادتمندی داشته باشی. (آیکون شرمندگی بابت دیر تبریک گفتن)
خوبه که آرامش هم به محل کارت برگشته
با یه عالمه آرزوووووووهای خوب

مرسی عزیز دلم

سارا یکشنبه 16 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:02 ب.ظ http://www.takelarzan.blogsky.com

ایششششششششش چقد بدم میاد از این آدمااااااا

همه بدشون میاد از اینا

جزیره دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:21 ق.ظ

اااااااااااااااِ چرا هدر به اون قشنگی رو برداشتی؟

خوو ضایع بود دیگه

حسام دوشنبه 17 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:58 ق.ظ

ینی یه چیزایی یاد گرفت؟

ایشااله که یاد گرفته باشه..

فکر نکنم ولی

عینک ته استکانی سه‌شنبه 18 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 06:08 ب.ظ http://kelke-khial.blogfa.com

این موجودات متاسفانه دارن روز به روز بیشتر میشن و روز به روز تنها تر!

جالب اینه که نفهم هم هستن

دایی جواد پنج‌شنبه 20 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:48 ق.ظ

یه شوهر براش پیدا میکردید خلاص ص ص ص ص ص ص ص ص
پس الان جیسی بی مسول شده؟
کارگر نمیخوایین؟

د نه دیگه بانو جیسی همچنان بانوی اول شرکته
لکه یکی دیگه بود همکارارو قاطی کردیااا

جیران یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 07:50 ق.ظ http://http://jiran63.blogsky.com/dailylink

سلام دوست جونی...
کمرنگ شدی چرا؟؟؟
دلمون تنگید ...پس کی آپ می کنی..
.هان هان هان

اگه من بیام پست بنویسم کی برام بشوره و بسابه و مهمون داری کنه

جیران یکشنبه 23 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:22 ب.ظ

متأهلیتو بگردم...
انشاالله همیشه به خوشی و سلامتی عزیزم...

محمد مهدی دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:28 ق.ظ http://mmbazari.blogfa.com



سلام

خیلی بد است که رفتن مایه خوشحالی شود ...

دایی جواد دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 12:38 ب.ظ

لکه؟؟؟/
یادم نمیاد هرچی زور میزنم
باید فایل شناخت همکاران دوباره آپ کنم

رها دوشنبه 24 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 09:33 ب.ظ http://gahemehrbani.blogsky.com/

جمعه اومد از کی خداحافظی کرد
در ضمن خوش اومدی
بعدشم رعنا تو کجایی دختر؟
تازشم اینا غیبت نیستند تعریفند

از رئیس کوچک خدافظی کرده و با میز و صندلیش وداع گفته

دایی جواد سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:47 ق.ظ

هرچی گشتم فایلش نبود که آپدیت کنم باید دوباره دانلودش کنم
ببینم کی به کیه؟

بابا کی با من وارد شد؟ زمانی که منشی نداشتین

یک معلم سه‌شنبه 25 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:00 ب.ظ http://jafari58.blogfa.com/

به سلامتی مبارکه هم زندگی جدید هم راحت شدن از دست لکه

آشفته چهارشنبه 26 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:44 ق.ظ http://theone-m20.blogfa.com/

اخراجی ؟؟؟
سلام بر دوست و همشهری خوبم.
حالا من تلفن ندارم شما چرا یه زنگ نمیزنی؟؟
خب به سلامتـــــــــــــــــی....
اون چایدارچی که چایش کف میکرد رو انداختی بیرون
این هم که از این
دفه بعد نوبت آقای رئیس جانه ایشالله؟؟؟

دایی جواد پنج‌شنبه 27 مهر‌ماه سال 1391 ساعت 08:01 ق.ظ

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد