اتاق هتل رو تحویل دادیم نشستم تو لابی منتظر بقیه بچه ها که از خرید برگردن. هی تو ذهنم وسایلم رو مرور میکنم که چیزی جا نذاشته باشم و با خودم میگم انشالا که چیزی جا نمونده باشه

ساعت 11 شب به وقت کوالالامپور برمیگردیم. این اولین سفری هست که پایانش برام لذت بخش تر از اولش هست.

فردا 11 صبح میرسم مشهد و دو روز بعدش همسری میاد. صرف نظر از اینکه نبود همسرجان یه جاهایی خیلی پررنگ بود و رنجم داد، خیلی خوش گذشت به خصوص اینکه با گروهی رفتم که فوق العاده پر انرژی و شاد بودن و حسابی خندیدم و نفسی تازه کردم.

دوست ندارم برگردم به شرایط قبلی بخصوص محیط کارم اما همین که به اومدن همسرجان فکر میکنم خوشحال میشم و خدا رو شکر میکنم.

35 روز به سختی و به اندازه یک عمر برام گذشت حتی همین سفر که برای همه به اندازه ی یه چشم به هم زدن زمان برد برای من خیلی دیر گذشت ولی خدا رو شکر که پنج شنبه این غم بزرگ تنهایی تموم میشه و میتونم دوباره عاشقانه و خوشبخت در کنار همسرم باشم.

خدایا شکرت که تموم شد.