کیا

از همون دوران طفولیت علاقه ی شدیدی به پیانو داشتم. تا زمانی که درس میخوندم که حتی اسمش رو هم نمیشد بیارم بعد از درس هم که سرکار رفتن و بعدش متاهلی و ... اصلن بهش فکر نکردم.

چند وقت پیش که (من و تو) یک کنسرت توپ گذاشته بود رو کردم به همسرجان و با حسرت بهش گفتم هیچ میدونی یکی از آرزو های من این بود که پیانو بزنم!

چند دقیقه ای در این مورد که هنوز دیر نشده و میتونم برم کلاس یاد بگیرم و این حرفا بحث کردیم تا اینکه من بعد از اندکی تحقیق به این نتیجه رسیدم که هیچ وقت برای یادگیری دیر نیست و میتونم شانس خودم رو امتحان کنم.

روز تولدم همسرجان یک عدد کیبورد یاماها بهم هدیه داد تا دیگه هیچ بهانه ای برای شروع نداشته باشم

منم با مخفف کردن اسم ساز و مارکش اسمش رو گذاشتم کیا

من عاشق کیا هستم و عصرها بجای بیرون رفتن و غذا درست کردن و کارهای شخصی فقط نت هایی که تو این دو جلسه کلاس رفتن یاد گرفتم میزنم با اینکه هنوز هیچی یاد ندارم همون چندتا کلید زدن هم حس فوق العاده ای بهم میده و روحیه م بکلی عوض میشه.

پیش خودمون بمونه شبها خواب میبینم توی یک کنسرت بزرگ دارم پیانو میزنم و همسرجان هم با یک دسته گل تو ردیف اول نشسته و هموجوووور بهم افتخار میکنه

تصمیم گرفتم حسابی وقت بذارم و شرمنده خودم نشم حداقل مورد تمسخر دوستانی که میگفتن از تو گذشته قرار نگیرم

اینجا نوشتم به دو دلیل: اول اینکه مطمئنم دوستام میان و تشویقم میکنن و باعث پیشرفتم میشن و دوم اینکه از بهترین هدیه ای که گرفتم یک یادگاری تو وبلاگم داشته باشم.

خوب حالا برام آرزوی موفقیت کنین و اگر کسی دراین زمینه تخصصی داره کمکم کنه منم در عوض بهتون امضا میدم که دو روز دیگه که مشهور شدم و سرم خیلی شلوغ شد شما هم هموجووور بهم افتخار کنین با داشتن امضام به دیگران فخرفروشی کنین


به امید روزی که پیانیست بشم و همسرجان برام از اون پیانوهای اونجوری بخره

هرچند که من یک تار موی کیا رو به صدتا از اونا نمیدم