رسم و رسومات


 

شما ها رو نمیدونم اما ما اینجا یه رسمی داریم که وقتی عروس رو میخوان ببرن خونه خودش خانواده داماد باید بیان خونه پدر عروس و اجازه عروس رو بگیرن و بعد ببرن خونه خودش

از صبح که اومدم شرکت اسی و نیا دارن در مورد تزیین سبد نون پنیری که اون شب بابا باید بده دستم تبادل نظر میکنن

منم هی اون لحظه رو تصور میکنم و هی بغضم رو قورت میدم اینقدر سختم بود که 5 دقیقه هم رفتم دستشویی و خوب گریه کردم تا دلم خالی بشه. اما نشد که نشد

این نامردها هم ول کن قضیه نیستن و هموجووووووور دارن از مراسم و چگونگی اون لحظه صحبت میکنن منم دلم میخواد خون گریه کنم

دو روز پیش هم داشتم وسائل اتاقم رو جمع می کردم یه دفه دیدم مامانم یه جا کز کرده چنان اشک میریزه که انگار میخوام برم بمیرم

بابا اینا اصلا فکر روحیه من بدبخت رو نمی کنن. کم فکرم مشغوله باید به جدایی از خونه پدری هم فکر کنم



به نظرم یه رسم هایی رو باید از مراسم عروسی حذف کرد مثل همین که گفتم یا مثلا مثل گوسفند کشتن جلوی عروس که هرچی فکر میکنم نمیتونم درک کنم خون یک حیوان زبون بسته چه کاری میخواد برای شروع زندگی آدم بکنه و خیلی چیزهای دیگه که اصلا برای اون شب لذت بخش نیست.




+برام دعا کنید میدونم که اون لحظه اصلا نمیتونم خودم رو کنترل کنم. 

+ عکس سبد مربوطه رو بعدا گذاشتم که بدونید یه همچین برکتی رو بردم خونه شوهر