بوی ماه مهر...


از امروز تمام بچه ها میرن مدرسه(بماند که خمیرک ما هنوز لباس فرمش آماده نبود و صبح تخت خوابید)

گاهی اوقات که با خودم میفکرم میبینم ما چطوری رفتیم مدرسه و درس خوندیم نازدونه های خمیری الان چطور؟

یادش بخیر 20 روز به اول مهر مونده بود بابا 3 نفرمون رو  ردیف میکرد و میبرد لوازم تحریر فروشی، به نوبت تمام لوازم و  با سلیقه ی خودمون میخرید. چه عشقی داشتیم با دفتر و مدادهای نو چقدر لوازم تحریرفروشی رو با اون همه وسائل رنگارنگ و بوی کتاب و دفتر های نو دوست داشتم.

هیچ وقت اون سالی که بابا برامون جامدادی خرید یادم نمیره روزی 100 بار مدادهامو در می اوردم و دوباره میچیدم. (ندید پدید بودم ها...) 


روز اولی که رفتم کلاس اول رو یادمه یه معلم سفید تپل از اون تیپ هایی که من همیشه فکر میکنم مهربونن ( خانم مرتضوی) خیلی دوسش داشتم هنوز اون شعری رو که با آهنگ میخوند و میگفت ما تکرار کنیم یادمه( گندم گل گندم ای خدا دختر مالَِ مردم ای خدا). بماند که اصلا نمی فهمیدم یعنی چی...

فقط بیدار شدن صبح زودش سخت بود البته اون زمونا بس که تعداد بچه ها زیاد بود مدرسه ها 2 شیفت بود هفته در میون صبح و ظهر می رفتیم. ولی همون یک هفته ی صبحشم مرگم بود که از خواب بیدارشم.

از خونه که میخواستیم بیایم بیرون بابا به اسی(اون روزا بچه تیزهوش فامیل و دختر ارشد خانواده بود) یه 5 تومنی میداد تا برامون خوراکی(هَله هولِه) بخره. یادش بخیر چه همه چیزی باهاش میخریدیم.

تو مدرسه هم کسی جرات نداشت بهم چپ نگاه کنه همه میدونستن که من 2تا بزرگتر دارم تو مدرسه چه حالی میداد زنگ تفریح(خط پا - طناب بازی- اون صفحه فلزی که ناظم ( خانم محمدی) با چکش میزد روش که بگه زنگ تفریح تموم شد)

چقدر مدرسه ی دوری داشتیم بدون حتی یکروز سرویس مدرسه! بماند روزایی که بابا میخواست بهمون حال بده میومد دنبالمون

چه زمستونایی که یخ کردیم و تو برف رفتیم کلاس بدون حتی یه روز غیبت ! جالبه که من تو کل 5 سال ابتدایی فقط 3 روز غیبت کردم اون هم مریض ناجوری بودم (احمق بودم ها...)

چه شبهایی که نصف شب بیدار می شدیم و مشق می نوشتیم

از همون اول عشق امضا معلممون رو داشتم. خودم به بچه ها دیکته میگفتم و یه بیست هم براشون میذاشتم کلا کسی که با من دوست بود مشکل تک گرفتن دیکته نداشت یه ساعته براش ردیف می کردم.

هنوزم یادمه امضاش چطور بود....



چه استرسی داشتیم روزی که بیلان کار بود...  (برای یه دونه نمره 16)

تنها زمانی که از مدرسه رفتن لذت میبردم دوره دبیرستان بود. چون هدفم مشخص بود و میدونستم دارم چی میخونم(خیر سرم میخواستم مهندس شم)

دانشگاه هم که یادش بخیر....


پا یادداشتی:

چقدر ابلهانه فکر میکردیم که همه چی تو زندگی درس خوندنه

فکر میکنم اگه مامان بابامونم میدونستن بعد از این همه درس خوندن و دانشگاه رفتن قرار ِ فسیل بشیم نه عمرشونو تلف میکردن نه پولشونو هدر میدادن نه کودکی و نوجونی و جوَونی مارو حروم میکردن

داد از عمری که به حفظ کردن تاریخ و جغرافی و حل کردن معادلات چند مجهولی گذشت.... دااااااااااااااد