سال مار است/ از مار بدم می آید

مار از پونه من از مار بدم می آید

یعنی از عامل آزار بدم می  آید

هم از این هرزه علف های چمن بیزارم

هم ز همسایگی خار بدم می آید

کاش می شد بنویسم... بزنم بر در باغ

که من از این همه دیوار بدم می آید

دوست دارم به ملاقات سپیدار روم

ولی از مرد تبردار بدم می آید

ای صبا بگذر و از من به تبردار بگو

که از این کار تو بسیار بدم می آید

عمق تنهایی احساس مرا دریابید

دارد از آینه انگار بدم می آید

آه ای گرمی دستان زمستانی من

بی تو از کوچه و بازار بدم می آید

لحظه ها مثل ردیف غزلم تکراری است

آری از این همه تکرار بدم می آید...

محمد سلمانی