-
استامبولی با طعم متفاوت
دوشنبه 20 مردادماه سال 1393 16:02
دو هفته پیش که شیفت آشپزی همسرجان و نوبت غذای دلخواه من استامبولی بود ملتمسانه از همسرجان خواهش کردم که به موادش زیره هم اضافه کنه. همینطور که با خودم خوشی میکردم و با موبایلم ور میرفتم ندا آمد: زیره ها کجااااااان من پیدا نمی کنمممممممم منم با یک حالت خود برتر بینی رفتم تو آشپزخونه و یک پلاستیک کوچیک از تو کابینت دادم...
-
[ بدون عنوان ]
یکشنبه 7 اردیبهشتماه سال 1393 11:04
یکی دیگه از کارهای روزمره م اینه که ایمیل های شرکت رو چشم بسته پاک میکنم بس که فله ای ایمیل میاد برامون. پروردگارا هرچی کارمند بی انگیزه داریمو یا از رو زمین بردار یا انگیزه بده اگه دومیش بشه که بهتر (بوس)
-
حماسه اقتصادی
دوشنبه 9 دیماه سال 1392 10:34
بله چنین کارمندایی دارن رئیس جانمون. کارمندی که 11 سال کار کرده و 7 سال سابقه بیمه داره و الان داره جبران مافات میکنه. و البته من به ایشون افتخار میکنم.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 29 مهرماه سال 1392 08:39
اتاق هتل رو تحویل دادیم نشستم تو لابی منتظر بقیه بچه ها که از خرید برگردن. هی تو ذهنم وسایلم رو مرور میکنم که چیزی جا نذاشته باشم و با خودم میگم انشالا که چیزی جا نمونده باشه ساعت 11 شب به وقت کوالالامپور برمیگردیم. این اولین سفری هست که پایانش برام لذت بخش تر از اولش هست. فردا 11 صبح میرسم مشهد و دو روز بعدش همسری...
-
11 روز گذشت
یکشنبه 7 مهرماه سال 1392 21:33
تپلی جوونم... نمیدونی چقدر انرژی میگیرم وقتی عکس هات رو به بقیه نشون میدم و با تعجب میگن چقدر چاق شده!!!!!!! آخه قبل از رفتنت خیلی استرس داشتم. همه می گفتن وقتی برگردی خیلی لاغر و ضعیف می شی طوری که نمی شناسمت راستش رو بخوای نصف گریه هایی که میکردم برای همین بود فکر میکردم خیلی بهت سخت میگذره حالا فهمیدم که راست...
-
من ماندم و یک عالمه بغض مانده در گلو...
شنبه 30 شهریورماه سال 1392 01:05
به عشق عزیزم ... این سومین شبی هست که کنارم نیستی همونطور که از خدا خواسته بودم آرومم. از همون لحظه ای که از ماشین پیاده شدی و گفتی تو نمون و برو به جای خالیت نگاه کردم و گفتم خداجون مواظبم باش که امیدم تویی. اونم آرومم کرد. آروم بودم. رفتم خونه مامان و خاطرجمعشون کردم که آرومم. تو شرکت همه توجیه بودن که نباید زیاد در...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 26 شهریورماه سال 1392 22:27
اعتراف میکنم تو عمرم شبی به بدی امشب نداشتم
-
یک کارمند از دست رفته
دوشنبه 25 شهریورماه سال 1392 13:48
اوج فراخی و بی انگیزگی یک کارمند زمانیه که نامه رو میذارن جلوش میگن تایپ کن و اون بدون توجه به اینکه نامه پر است از غلط های املایی و نگارشی رونویسی میکنه و به وجدانش میگه گور باباشون خودشون اشتباه نوشتن + هیچ وقت چنین تصوری از آینده ی کاریم نداشتم
-
روزنوشت
جمعه 22 شهریورماه سال 1392 19:08
کل هفته ای که گذشت رو خواب موندم و ساعتم زنگ نزد اما امروز رو که با خودم قرارداد دارم تا 11 بخوابم اینقدر زنگ خورد که مجبور شدم بلند بشم و خفه ش کنم همسر روبروی تلویزیون نشسته بود و همینطور که کارتن نگاه میکرد کارت مشخصات زائرین رو پرینت می گرفت برگشتم بخوابم که گفت: میخوای بری کره مربا بخوری؟ گفتم نه میخوام برم...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 شهریورماه سال 1392 11:50
خدایا آرومم کن
-
اختلاس ناشیانه
سهشنبه 19 شهریورماه سال 1392 13:39
آبان 90 بود که نوشتم یکی از همکارامون به بهانه ی نوبت دکتر بچه ش مرخصی گرفت و دیگه برنگشت. امروز یکی از همکارا میگفت ظاهرا از اینجا که رفته تو یک شرکت دیگه مشغول بکار شده و بعد از مدتی خیلی ناشیانه 20 میلیون تومن اختلاس کرده و مچش رو گرفتن بعد هم خانواده ش مجبور شدن با قرض و فروش یه مقدار وسائل، 20 میلیون رو جور کنن...
-
اینو کجای دلم بذارم نوشت!
پنجشنبه 14 شهریورماه سال 1392 10:27
از سری جملات گووهربار رئیس : مشاور مالی به اندازه ی خری نمی فهمد. فقط میداند که ۴ تا عدد را باید کجا بگذارد. + با عرض پوزش از جامعه مشاورین فقط گفتم که بدونین ما با کیا شدیم ۷۰ میلیون نفر !!!!
-
من کم تحملم...
شنبه 9 شهریورماه سال 1392 14:32
پنج ماه پیش بود که با دختر خاله م روی تخت نشسته بودیم و در مورد زن و شوهرایی که تنها میرن سفر صحبت میکردیم. بهش میگفتم عجیبه که بعضیا چطوری بدون همسرشون سه، چهار روز میرن سفر ! و همینطور نطق میکردم که من و احسان الان سه ساله که با همیم، حتی نمیتونیم بدون هم تا سر کوچه بریم چه برسه به سفر چند روزه ... دقیقا فردای همون...
-
احمدی نژاد متشکریم :*
چهارشنبه 16 مردادماه سال 1392 14:19
به لطف و درایت رئیس جمهوری قبلی من امروز کلی خوشحالم و این خوشحالی صد در صد تاثیرات خوبی روی پوستم داره از اونجایی که شرکت ما سالانه فرت و فرت محصولاتش رو صادر میکنه و هر سال صادرکننده نمونه میشه همیشه تیرماه جزء بدترین روزهای کاری من محسوب میشد این زمان که میرسه نوبت ثبت نام در فراخوان صادرکننده نمونه هست و تمام...
-
عشق سه ساله
چهارشنبه 9 مردادماه سال 1392 16:49
به همین راحتی که نه! به همین زیبایی و لطافت 3 سال از شروع پیمان عاشقانه مون گذشت. الانم همسری زیر کولر دراز کشیده و خوابش برده منم دارم فکر میکنم برای سحر چی بپزم. اصلن یه وضی عاشقانه زندگی میکنیم که گاهی اشک تو چشام جمع میشه باور کنین.
-
یادگاری
دوشنبه 24 تیرماه سال 1392 09:46
این سوزن ها رو دیروز که آخرین جلسه طب سوزنیم بود از مطب دکترجونم به یادگار برداشتم یادگار تمام روزهایی که خسته و کوفته از سرکار میرفتم دکتر و 2 ساعت تو نوبت میشستم به امید اینکه حداقل یک کیلو وزن کم کرده باشم، و به یاد غذاهای گنجشکی که میخوردم و دم نمیزدم بالاخره بعد از مدت ها به آرزوم که همون رویای خوش لاغری بود...
-
پیانو
شنبه 22 تیرماه سال 1392 09:54
از اولین جلسه ای که رفتم کلاس پیانو 6 ماه میگذره استادم رو خیلی دوس دارم یک خانوم با روحیه ی بسیار عالی. معمولا از کسانی میتونم چیزی یاد بگیرم که دوسشون داشته باشم و ایشون جزء همون دسته افراد هستن. الان اواخر ترم دو هستم و دارم آهنگ گل گلدون سیمین غانم رو تمرین میکنم. با توجه به اینکه صبح تا عصر سرکارم وقتم خیلی کمه...
-
یک روز کاری تعطیل
دوشنبه 3 تیرماه سال 1392 11:32
همیشه صبح ها به سختی از خواب بیدار میشم. اینروزها سخت تر! از همون لحظه ای که چشامو باز میکنم شروع میکنم به غرولند و ناسزاگویی از زمین و زمان طلبکارم که چرا باید روز تعطیل برم سرکار لباسی جز فرم اداری میپوشم. برخلاف همیشه یکم آرایش میکنم. یه نگاه به کتابام میندازم ببینم چیزی هست که برم سرکار مطالعه کنم یا کار عقب مونده...
-
جان سالم به در بردیم
پنجشنبه 2 خردادماه سال 1392 10:17
ساعت ۱.۳۰ بعد از ظهر دیروز پشت میزم نشسته و مشغول کارهای روزمره بودم که انباردار شرکت سراسیمه وارد اتاق شد و مدیر داخلی رو صدا کرد و با جمله یک لحظه زود بیاد بیرون از ساختمون خارج شدن. اینقدر چهره ی هولی داشت که با توجه به سابقه های قبلی فهمیدم اتفاق بدی افتاده شعله های آتش و دودی که از آخرین سالنهای انبار محوطه پیدا...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 19 فروردینماه سال 1392 10:47
هر سال همین موقع ها فکرم فقط مشغول یه چیز هست: حقوق دریافتی در سال جدید از اونجایی که شرکت ما هیچ مبنای دقیقی برای تعیین حقوق پرسنل اداری نداره هرسال همین موقع برای خودم حساب کتاب میکنم که ممکنه رئیس امسال من رو چطوری ارزیابی کنه و دلش بخواد چقدر حقوقم رو اضافه کنه جالبه که بعد از 7 سال هنوز نمیتون فکر رئیس رو بخونم...
-
تبریک با تاخیر
یکشنبه 11 فروردینماه سال 1392 13:04
در لایتناهی حیات اینجا که ساکنیم، زندگی، لحظه به لحظه و همواره دگرگون میشود. باشد که نو در نو ، لحظه های نو بریتان سرشار از شادی و سلامتی باشد. سال نو به همه دوستان مبارک.
-
مسئولیت نپذیری
دوشنبه 28 اسفندماه سال 1391 11:48
یک جمله معروف دارم من که میگم: هیچ وقت کارتون رو به دست کسی نسپارید شاید اون کس مثل من باشه
-
آخرین گیر رئیس در سال ۹۱
پنجشنبه 24 اسفندماه سال 1391 10:45
همینطور که تو اتاق ها قدم میزنه میره پشت سیستم همکارم. از اونجایی که معمولا اکثریت ما در این شرایط تمام پنجره ها رو مینی مایز میکنیم و روی دسک تاپ اینقدر رفرش میزنیم تا خطر رفع بشه، چشمش میفته به پس زمینه دسک تاپ و میگه: این که اینجا نشسته بچته؟ همکارم : آره رئیس: شما اینجا بچه داری میکنین یا حساب کتابای منو انجام...
-
من و نوازندگی
چهارشنبه 9 اسفندماه سال 1391 11:52
تو این مدتی که نمی نوشتم هموجووور پیانو تمرین می کردم جاتون خالی پله های ترقی رو یکی پس از دیگری طی می کردم و کتابی رو که تو ۸ جلسه باید تموم میکردم تو ۴ جلسه تموم کردم و خدا رو بنده نبودم همینجور که داشتم فخر میفروختم چنان با سر فرود اومدم تو زمین که بعد از یک هفته تازه دیشب استادم با خاک انداز از رو زمین جمعم کرد و...
-
سال مار است/ از مار بدم می آید
سهشنبه 1 اسفندماه سال 1391 10:47
مار از پونه من از مار بدم می آید یعنی از عامل آزار بدم می آید هم از این هرزه علف های چمن بیزارم هم ز همسایگی خار بدم می آید کاش می شد بنویسم... بزنم بر در باغ که من از این همه دیوار بدم می آید دوست دارم به ملاقات سپیدار روم ولی از مرد تبردار بدم می آید ای صبا بگذر و از من به تبردار بگو که از این کار تو بسیار بدم می...
-
عمه ی کوچیک
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1391 14:42
عمه کوچک عمه پدرم هست که چون کوچکترین عمه شون بوده از همون اول به این اسم صداش میکردن ما هم از همون بچگی همینطور صداش میزدیم عمه بعد از ازدواجش بچه دار نمیشه و یک پسربچه رو به فرزندی برمیداره. بعد از مدتی شوهرش میمیره و دوباره ازدواج میکنه اما شوهر دومش هم شب عروسی می میره و عمه تنها و با حقوق بازنشستگی مردی که هیچ...
-
رفقای با مرام
یکشنبه 1 بهمنماه سال 1391 23:39
کمکهای مردمی رسید پیرو پست قبلی اکثر دوستان برای خرید آدامس اعلام آمادگی کردند(ینی یه همچین رفقای مجازی دارم من ) و جزیره دوست بامرام و با معرفتم یک باکس آدامس که البته یک ردیفش بفروش رسیده بوده رو پیدا و برای اینجانب خریداری کرده. اینم عکسش آخه چی بگم من، فقط میتونم بگم منو این همه خوشبختی محاله فکر نمیکنین با این...
-
فقط شیک
شنبه 30 دیماه سال 1391 13:57
دوم راهنمایی که بودم همیشه تفریحمون این بود که نوشمک های رنگی میخریدیم و بعد از خوردن مثه آدمای بی فرهنگ زبون هامون رو بهم نشون میدادیم هنوزم نفهمیدم هدفمون از این کار چی بود. خلاصه اینکه زنگ تفریح شد و دوستم فائزه که مامور خرید بود رفت و به تعداد نوشمک خرید و آورد اما من عجیب هوس آدامس شیک با طعم دارچینی کرده بودم...
-
جل الخالق
پنجشنبه 21 دیماه سال 1391 10:18
توجه کردین سالهای قبل رحلت رسول اکرم(ص) و شهادت امام رضا(ع) یک روز بینشون فاصله بود اما امسال پشت سرهم شده؟ توجه کردین آیا؟؟؟؟؟
-
کیا
دوشنبه 18 دیماه سال 1391 15:08
از همون دوران طفولیت علاقه ی شدیدی به پیانو داشتم. تا زمانی که درس میخوندم که حتی اسمش رو هم نمیشد بیارم بعد از درس هم که سرکار رفتن و بعدش متاهلی و ... اصلن بهش فکر نکردم. چند وقت پیش که (من و تو) یک کنسرت توپ گذاشته بود رو کردم به همسرجان و با حسرت بهش گفتم هیچ میدونی یکی از آرزو های من این بود که پیانو بزنم! چند...