جان سالم به در بردیم


ساعت ۱.۳۰ بعد از ظهر دیروز پشت میزم نشسته و مشغول کارهای روزمره بودم که انباردار شرکت سراسیمه وارد اتاق شد و  مدیر داخلی رو صدا کرد و با جمله یک لحظه زود بیاد بیرون از ساختمون خارج شدن. اینقدر چهره ی هولی داشت که با توجه به سابقه های قبلی فهمیدم اتفاق بدی افتاده

شعله های آتش و دودی که از آخرین سالنهای انبار محوطه پیدا بود همه رو کشوند پای تلفن و همه فقط دنبال آتشنشان بودند. شهرک صنعتی فقط دو ماشین آتشنشانی بیشتر نداشت به سه تا از شهرهای کوچیک اطراف هم زنگ زدیم و ماشینهای نیشابور آخرین نیروهای کمکی بودن که رسیدن در شرکت باز بود و هر کس که دود رو میدید میومد داخل محوطه و جالب اینکه همه دوربین به دست فقط فیلم میگرفتن. مواد خطرناکی تو انبار بود و با اون نیروهای کم بعید میدونستیم آتش مهار بشه. کسی جز ما نمیدونست که هر لحظه امکان انفجار دیگ بخار ۱7تنی هست و ممکنه همه مون بریم رو هوا . حدود ده تا ماشین آتشنشان بود و زود موادشون تموم میشد و دوباره برمیگشتن اوضاع بسیار متشنجی بود و من و بقیه خانومها که کاری از دستمون ساخته نبود فقط زیر لب دعا میخوندیم و به ماموران سمجی که تو همون لحظه دنبال مقصر میگشتن جواب سر بالا می دادیم. دلم میخواست یک میکروفن بردارم به تمام کسانی که با هیجان مشغول فیلم گرفتن بودن میگفتم که احمق ها شاید لحظه ی دیگه اینجا نباشین.

هرچی بود به لطف خدا و کمک تمام کسانی که اون لحظه فقط به خاموش کردن آتش و نه به جانشون فکر می کردن تموم شد(البته تموم که نه هنوز دودش بلنده)

اما چیزی که میخوام تو این پست بگم اینه که فیلم برداری از بحرانی ترین شرایط موجود چه لذتی داره که آدم حاضره جونش رو به خطر بندازه ؟!!!