دیشب که داشتیم با همسرجون میچرخیدیم تو یه خیابون یه تصویر فوق مانند دیدیم
یه خیمه زده بودن و داشتن چایی میدادن و یه آقای سیبیلوی داش مانند نشسته بود جلو خیمه و هموجوووور کُر کُر قلیون میکشید و میکشید.
از اونجایی که برام خیلی جالب بود به همسرجون گفتم واستا عکس بگیرم برای بدون شرح وبلاگم
اما از اونجایی که وبلاگ من نقش هوو رو برای همسرجون ایفا میکنه و هموجوور به وبلاگ من و وقتی که براش تلف میکنم حسودی میکنه رد شد و اهمیت نداد.
با کلی خواهش و تمنا و این حرفا همسر برگشت که عکس بگیرم اما جا تر بود و قلیون نبود.
این شد که اون تصویر از دیشب رو مُخ بنده راه میرفت و حسرتش به دلم موند که به شما هم نشون بدم.
بعدازظهر بود که مطلب رهنا رو دیدم در مورد نقاشی و این حرفا و به فکرم رسید که میتونم صحنه رو نقاشی کنم تا شما هم ببینید
خلاصه این بود که اون شد
سخنی با رهنا:
دوست جونی برام رنگ آمیزیش میکنی؟
سخنی با اون دوستانی که دارن به نقاشیم میخندن:
اولا که من نکشیدم بلکه همکارم رو گذاشتم تو رودرواسی و پیله شدم بهش و مجبورش کردم و اون کشید دوما اگر شما بهتر بلدین خوب بهتر بکشین شاید گذاشتمش تو جشنواره جایزه دادن بهتون.
بعدشم من بخاطر یک پست مرتبط خودم رو به آب و آتش میزنم ! اونوخت شما هموجوور به نقاشیم میخندین