جونم براتون بگه که با امروز 14 روز میشه که سُخی ما رو ترک کرد و ثابت شد که قطعا قصد برگشتن نداره.
در این 2 هفته 4 نفر تشریف اوردن که به جای سُخی با ما همکاری کنند و بالاخره یک خانوم مسن، چاق، تیپ معمولی، ظاهرا مهربون و با تجربه قرار شد یک هفته آزمایشی تشریف بیارن تا ببینیم چی میشه
رئیس جان: تشریف ندارن که نظر بدن (مشرف شدن جزیره ی کیش)
رئیس کوچک: پسندیدن و کللن خودشون تصمیم گرفتن که ایشون بیان
موری گفت: زیر کار در رو، فضول و کللن به دلم نچسبید
اسی گفت: فکر نکنم رئیس بپسنده
نیا گفت: این عجب وسواسه که میز منو اینقدر کثیف دستمال کرد
بلبل گفت: خوب اگه به این بود که اون خانومه که اول اومد بهتر بود این کاریابی هم همش خانوم های مسن میفرسته
داغون گفت: قبلا پرستار بچه بوده (کللن آخرین آمارش همین بود)
440 گفت: هیچی نگفت تا اومد تو اتاق من یه فکر احمقانه اومد تو ذهنم و سریع بهش انتقال دادم طفلک یادش رفت چیکار داشت (فکرم این بود که با این لباسش چقدر شکل کرم خاکی شده) خوب جلو خودش گفتم بهتر بود تا بخوام پشت سرش بگم(منم رو غیبت حساسسسسسسسس)
بقیه هم هرچی گفتن به من نگفتن که بدونم نظرشون چیه
منم گفتم: خدا کنه خوب باشه که مجبور نباشیم آرزوی رفتنش رو بکنیم. ولی مثل این مامان مهربونهاست تازشم برام یه چایی پر رنگ ریخت گفت بفرمایید جگر(تریپ صمیمیت و اینا) روم نشد بهش بگم پر رنگه دادم به داغون که برام کمرنگش کنه تو راه پله دیده که داغون چایی رو عوض میکنه. اومد تو اتاق گفت شما کمرنگ میخورین؟ (سرخ شدم از خجالت) گفتم آره رنگ چایی شما خوبه من یکم آنرمال تر هستم
اونم گفت هرطور دوست دارین بگین بریزم شما جای دخترم هستید چه فرقی داره؟ ( آی حال کردم با این جملش گوش هام هم یکم بلند شد یعنی طرف صاف رفت تو دلم)
در کل دوسش دارم اونم منو دوست داره تو سالن میشینه یواشکی تو اتاق رو نگاه میکنه تا چشم بهش میوفته لبخند میزنه منم که کمبود محبت ...
باشـــــــــــد تا همین گونه باشـــــــــــد
به هر حال من به عنوان کوچکتر این مجموعه به همکار دوست داشتنی محترمم تبریکم میگم و امیدوارم روزهای خوبی رو در کنار هم سپری کنیم.
همچنین از سرکار خانم سخی هم برای این مدت قدردانی میکنم و از رفتنشون تشکر