هی تو . داری پیر میشی هااااا

 

عرض کنم خدمتتون که بنده 2۵ ساله شدم و میرم تو ۲۶

اصلا هم حس خوبی نیست این حسه بزرگتر شدن

جوونتر که بودم این غم یکسال پیرتر شدن اینقدر برام سنگین بود که مثه اون موش بالاییه سعی میکردم خودم رو هلاک کنم برا تولدم. جالب هم اینه که دقیقا مثه آدمهای عقده ای برا خودم تولد میگرفتم، کارت دعوت طراحی میکردم و کیک سفارش میدادم و اووووووووووووووووووووه انگار چه خبره 

چند سالیه که توجه میکنم میبینم تمام اتفاقات ناخوشایند زندگیم تو همین ماه باصطلاح ماه من رخ میده شایدم چون تلقین کردم اینجوری میشه

نمیدونم چرا با اینکه بچه ی زمستونم اینقدر از زمستون بدم میاد اگه روزی به جواب رسیدم حتما میگم  

یه چیز دیگه هم بگم و اون اینکه مدتیه کینه ی بدی از یه نفر به دل گرفتم که امروز به مناسبت تولدم سعی میکنم فراموش کنم بلکه آرامشم برگرده.

همین دیگه حرفی برای گفتن نیست  

قپی نوشت: 

اگه بفهمم کی باعث سوختن مودمم شده زنده ش نمیذارم

تشکر نوشت:

مرسی از تولدانه که یادآور تولد وبلاگی هاست