عرض شود که امشب بله برون دختر خاله ی گرام بود فردا هم میریم حرم امام رضا(ق) و مراسم عقد و این کارها (منظورم همین کارهای برگزاری مراسم هست) انگاری خاله ها رقابتی دختراشون رو عروس میکنن. هنوز یکماه نشده که داماد جدید وارد خانواده شده میتونستیم ماه ها با اون سرگرم باشیم که این خاله جان دیگه دخترشون رو عروس فرمودند بیچاره همسر جان من عجب پا قدمی داشت نذاشتن حداقل دو سال تازه داماد باشه
از عصر الاف (علاف) مراسم بودیم الان هم ذغالی ها پس از چاق کردن 3 عدد قلیان، خوشی زده زیر دلشون یادشون اومده که باید برقصن
منم آی حوصله ی این کار هارو ندارم
بجز کم کاری تیروئیدم که مزید بر علت شده ذاتاً آدم افسرده ای هستم
نمیدونم چرا دقیقا زمانهایی که بقیه شادند من دلم میخواد گریه کنم (احتمالا به همون جناب تیروئیدم برمیگرده)
*با آرزوی خوشبختی روز افزون برای این دو موسی کو تقی عشق (هموجور)
*نمیدونم چرا مامان ها با هزار عشق و آرزو دوست دارن دخترشون رو عروس کنن اما وقتی جدی جدی میبینن بله رو گفتن میشینن گریه میکنن ( همین گریه ها رو می دیدم که همیشه فکر میکردم اگه ازدواج کنی بدبخت میشی)
کلمه و ترکیب های تازه:
(ق): قربونش برم -به جای (ع): علیه سلام
(در ضمن جناب جهش یافته من شما رو رسما به عنوان معلم املای وبلاگم انتخاب میکنم افتخار بدید راحت باشید و هموجور بدون هیچ خجالتی غلط ها رو اعلام فرمایید.مزید تشکر است%